Lethes flod (roman på svenska) Robab Moheb. ISBN: 978-91-983075-6-6 Café 60 Media
Lethes flod är en berättelse om att vara iranier – i Iran, i Sverige, i världen. Men det är också en högst allmänmänsklig berättelse om kärlek, liv och död, främlingskap och exil, kampen att erövra språket och önskan att glömma och starta sitt liv på nytt. Lethes flod är som ett eget kosmos, där livsepisoder vävs samman och där till synes obetydliga skeenden kan få de mest oanade konsekvenser.Köp:
bokus.com
Intervju
Robab Moheb: Den här boken är skriven direkt på svenska och är ingen översättning. Men eftersom jag var osäker på språket, kom jag på tanken att översätta den till farsi/persiska. Alltså på det sättet tog jag en omvänd väg. Översättningen blev språkligt mycket annorlunda, men berättelsens kärna är dock det samma. Nyanserna är mer djupa och bildiga på farsi. Den persiska versionen är inte publicerad än.
Det finns ett lås i mitten av omslagsbilden - är det ett symboliskt lås: man är inlåst i sitt eget öde?
Robab: Omslaget av är en bild tagen av konstnärinnan Porosha Moheb (min brorsdotter). Bilden valdes strax före publiceringen. Den såg jag som en talande bild som på något sätt hade kopplingar med texten också. Jag undviker använda ordet ”öde” i det sammanhanget. Berättelsen går ut på en dröm; att de eländiga dagarna inte skulle hända på riktigt utan i drömmen. Alltså drömmen om en annan verklighet. En verklighet utan krig och förföljelse och förtryck.
Annars är det självklart att om jag skulle föddas här i Sverige skulle jag inte kunna skriva om sådana upplevelser som målas upp i boken.
Robab: Att kunna glömma de mest obehagliga känslorna/upplevelserna är en dröm snarare än ett önskemål. Världen är mer komplicerad än så för att kunna ha önskemål. Jag drömmer om en fredlig värld. Det jag vill glömma här i Lethes flod är tyrannernas skugga över Iran (och över resten av världen).
Ja, det måste finnas ett minne för att kunna drömma om glömskan.
Översättning till farsi/persiska:
Öijer. B. K Svart som silver (2008). Stockholm: W&W
Café 60 Media
Inger Edelfeldt (1995) ”Den förunderliga kameleonten" Stockholm; Norstedts. Farsi: Robab Moheb (2016)
دربارهی کتاب تعویذ اثر روبرتو بولانیو
تعویذ با عنوان اصلی «amuleto» سال 1999 به زبان اسپانیایی منتشر شد. سال 2006 این زمان به انگلیسی برگردانده شد و ازآنپس در بسیاری از کشورهای جهان منتشر شد. روبرتو بولانیو کتاب تعویذ را به دوست شاعر و نویسندهاش ماریو سانتیاگو پاپاسکورایو تقدیم کرده است.
تعویذ از زبان زن شاعر مهاجری از اروگوئه نوشتهشده است که در مکزیکوسیتی زندگی میکند و داستان مهاجرتش و همچنین جنایتی خوفناک را روایت میکند. سراسر این داستان بوی آمریکای جنوبی میدهد و تکتک کلمات نویسنده شما را به سفری در شهری میبرد که زیبا و دوستداشتنی است اما آشنایی با لایههای زیرین فرهنگی شهر بسیار سخت است. روبرتو بولانیو در تعویض خوانندهاش را به قسمتهایی از جامعهی مکزیکوسیتی میبرد که توریست نمیبیند و چیزهایی را نشان میدهد که از پوستهی شهر قابلرؤیت نیست.
خلاصه داستان تعویذ
داستان روایت بخشی از تاریخ خشونتبار آمریکای جنوبی است. زن راوی داستان، آئوکسیلیو لاکوئوتوره است که بهعنوان مادر شعر مکزیک شناخته میشود او که پیرزنی است که بهطور غیرقانونی در مکزیکوسیتی زندگی میکند و از راه دادن وام به افراد نیازمند روزگار میگذراند ماجراهایی که از روز ورودش به مکزیک در دههی شصت میلادی رخداده را تعریف میکند. او مدتی را در یک دستشویی زنانه گذرانده و همین باعث شهرتش شده است. داستان او فراز و نشیبهای زیادی دارد.
در بخشی از کتاب تعویذ میخوانیم
دیوانه نشدم. چون در هر شرایطی شوخطبعیام را حفظ کردم.
به دامنهایم میخندیدم. به جورابشلواریهای راهراه و جورابهای کوتاه سفیدم. به شلوارهای لولهتفنگیام به موهای نهچندان بلوندم که هرروز سفیدتر میشد. موهایی به سبک گیسوان پرنس بالیانته. به چشمانم که شب پایتخت را موشکافی میکرد. به گوشهای صورتیرنگم که به شایعات دانشگاه گوش میسپرد. به طردشدگان، ارتقاها و زوالها، بیاعتناییها، چاپلوسیها، تحقیر کردنها، امتیازات توخالی پرطمطراق، بسترهای سست پایهای که در هم میشکست و بعد. زیر آسمان لرزان پایتخت. باز سر هم میشد. آسمانی که مثل کف دست میشناختم، آسمانی دستنیافتنی. همچون دیگ آزتکی غولآسایی که من، شاد از زندهبودن؛ زیرش در تکاپو بودم، همراه با تمام شاعران مکزیک و آرتورو بلانو پسرک هفده هجدهسالهای که پیش چشمانم قد میکشید. همهشان در پناه چشمان خیرهی من قد میکشیدند! یا به عبارت بهتر در هوای مکزیک در هوای امریکای لاتین که از هوای همهجا تاب سوزتر است. چراکه پارهپاره است و درمانده. چشمانم چون مهتاب در هوای مکزیک سوسو میزد و بر تندیسها آرام میگرفت. بر چهرههای مبهوت. بر انبوه سایهها بر اشباحی که تنها داراییشان آرمانشهری از کلمه بود. تنها یک کلمه، کلمهای مفلوک. مفلوک؟ بله. باید گفت بینهایت مفلوک.
آنجا کنار آنها بودم. چون جز حافظهام هیچ نداشتم.
وقایع با تمام جزئیات در خاطرم حکشده بود. محبوس در توالت زنانهی دانشکده، روزی را از سر گذرانده بودم، روزی از ماه سپتامبر سال 1۶۸. بنابراین میتوانستم با نگاهی عاری از شیفتگی به آنان بنگرم. البته گاه. به لطف بخت سازگار، دربازی عشق و شیفتگی هم شرکت میکردم. هیچیک از عشقهایم افلاطونی نبود. با شاعران خلوت میکردم. البته نه با همه تنها با چند تایشان. نا سلامتی زن بودم. قدیس که نبودم. بله، با چندتایشان خلوت کردم.
اکثر رابطهها زودگذر بود. پسران جوان هوش باخته را کشانکشان با خود میبردم و به مقصد یا به کاناپهای در اتاقی پرت و دورافتاده میرساندم. در فضایی که پر بود از غرش موسیقی وحشیانهای در اتاق بغلی، سروصدایی که ترجیح میدهم آن را به یاد نیاورم. پای یکی دو عشق هم در میان بود. عشقهایی شکستخورده که بیش از یکشب یا حداکثر بهاندازهی تعطیلات آخر هفته دوام میآوردند و نقش من در این میان بیشتر رواندرمانگر بود تا عاشق. اما بهجای گلهای نیست. چراکه زن بیدندانی بودم و به درد بوسه دادن و بوسه گرفتن نمیخوردم. بهراستی کدام عشق دوام میآورد. اگر نتوان معشوق را بوسید؟
دربارهی روبرتو بولانیو نویسندهی کتاب تعویذ
روبرتو بولانیو نویسنده و شاعر اهل شیلی است. او را یکی از پیشگامان موج نوی داستاننویسی در آمریکای جنوبی میدانند. بولانیو آثارش را به زبان اسپانیایی منتشر میکرد و بیشتر این آثار به زبانهای مختلف برگردانده شدهاند.
روبرتو بولانیو سال 1953 در سانتیاگو به دنیا آمد. ازآنجاییکه پدرش راننده کامیون بود، او و خانوادهاش سالهای زیادی را در شهرهای مختلف گذراندند و هرگز برای مدت قابلتوجهی محل زندگی ثابتی نداشتند. این وضعیت تا سال 1968 که او 15 ساله شود ادامه داشت و درنهایت در همین سال بود که خانوادهاش در مکزیکوسیتی ساکن شدند.
سالهای نوجوانی او سالهای پرالتهابی در شیلی بود و روبرتو مانند بسیاری از همسالانش به جنبشهای چپگرایانه تمایل نشان داد و در فعالیتهای سیاسی و تظاهرات شرکت میکرد. از سوی دیگر در همین سالها او به ادبیات نیز علاقه نشان داد و آثار خورخه لوئیس بورخس را مانند بت میپرستید. او همچنین منتقد بسیاری از شاعران و نویسندگان بزرگ عصر خود بود او اظهارات جنجالی زیادی دربارهی ایزابل آلنده و گابریل گارسیا مارکز داشت و بهشدت آنان را به چالش میکشید.
در آثار بولانیو خصوصیاتی وجود دارد که آثار او را بهشدت منحصربهفرد کرده است. همیشه در داستانهای او ردی از شخصیت شاعر یا نویسنده به چشم میخورد که در بیشتر موارد شخصیت اصلی است و آنجا هم که شخصیت اصلی نیست حتماً در حاشیهی داستان حضور دارد. او همچنین ازجمله کسانی است که همواره نوعی عصیان نسبت به فرهنگسازی غربی در آثارش به چشم میخورد. از میان آثار بهجامانده از این نویسندهی بزرگ آمریکای جنوبی تعدادی به فارسی برگردانده شدهاند که از بین آنها میتوان به کتابهای «ستارهی دوردست»، «موسیو پن»، «شبانههای شیلی»، «یک رمانک لمپن»، «کابوی تحمل ناپذیر» و «آخرین غروبهای زمین» اشاره کرد.
بولانیو سال 2003 در سن پنجاهسالگی براثر بیماری درگذشت.
ترجمهی کتاب تعویذ به فارسی
رباب محب سال 2011 متن این کتاب را از سوئدی به فارسی برگرداند اما تا مدتها آن را منتشر نکرده بود. به گفتهی این مترجم با فراهم آمدن فرصت مقابلهی متن با متن اسپانیایی اصلی و انجام تصحیحت مناسب متن کتاب سال گذشته آمادهی انتشار شد. خانم محب دراینباره گفته است: «در جریان این مقابله متن بهکلی دگرگون شد و ترجمهای به دست آمد که اینک پیش روی شما خوانندهی گرامی است.»
انتشارات ماهی سال 97 کتاب تعویذ را با ترجمهی رباب محب عرضه کرده و در اختیار علاقهمندان قرار داده است.
چرا باید کتاب تعویذ را خواند؟
ادبیات آمریکای جنوبی نوع خاصی از ادبیات است. ادبیات سرزمینهای جنوبی قارهی آمریکا شکلی منحصربهفرد دارد که با سبک زندگی و فرهنگ مردمان این سرزمینها آمیخته است. داستانهای این سرزمین طعم متفاوتی نسبیت به ادبیات غرب یا آمریکای شمالی دارند و دریچهای به دنیای جدید برای خواننده میگشایند. روبرتو بولانیو نویسندهای از دل این سرزمینهاست و آثارش را با اصرار به فرهنگ مادریاش آمیخته است. خواندن آثار بولانیو تجربهای جدید و دوستداشتنی برای خواننده خواهد بود و ذائقهی ادبی او را تقویت خواهد کرد. خواندن یک داستان پلیسی به سبک آمریکایی جنوبی میتواند حس متفاوتی از این ژانر ایجاد کند.
کتاب تعویذ در دستهی کتابهای داستان پلیسی قرار دارد.
کتاب تعویذ مناسب برای گروه سنی بزرگسال است.
تعداد صفحات نسخهی چاپی کتاب 176 صفحه است که با مطالعهی روزانه 20 دقیقه میتوانید این کتاب را در 8 روز بخوانید.
کتاب تعویذ حجم اندکی دارد و برای افرادی که وقت کافی برای خواندن کتابهای طولانی را ندارند و قصد دارند کتابی مختصر با موضوع داستان پلیسی را بخوانند مفید خواهد بود.
آنچه در بالا خواندید بررسی و نقد کتاب تعویذ اثر روبرتو بولانیو بود.خرید و دانلود این اثر در همین صفحه امکانپذیر است. برای مطالعهی دیگر کتابها در زمینهی داستان پلیسی میتوانید به قسمت دستهبندی کتابها مراجعه و کتابهای این موضوع را یکجا مشاهده کنید.
Inga kommentarer:
Skicka en kommentar